شعله های کوچک امید ما در کنار یکدیگر خورشید شدند ..

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

شعله های کوچک امید ما در کنار یکدیگر خورشید شدند ..

 پیاز خـُرد میکنم .. همان پیازهای لعنتی ای که هرچقدر هم آدامس بجوم
 
یا از دهان نفس بکشم یا سرعتم را برای خـُرد کردنشان بیشتر کنم
 
باز هم چشمانم را می سوزانند و اشک ها سرازیر میشوند ..

پیاز خُـرد میکنم اما این بار ،

وقتی خوشحال باشی ، وقتی امیدت ناامید نشده باشد ،
 
وقتی همانی شود که تو میخواستی ، وقتی کاری که انجام داده ای نتیجه داده باشد
 
وقتی جلوی ناامیدی دیگران ایستاده باشی ..

لعنتی ترین پیازهای دنیا هم اشک تو را در نمی آورند ..


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |