شعله های کوچک امید ما در کنار یکدیگر خورشید شدند ..
پیاز خـُرد میکنم .. همان پیازهای لعنتی ای که هرچقدر هم آدامس بجوم
یا از دهان نفس بکشم یا سرعتم را برای خـُرد کردنشان بیشتر کنم
باز هم چشمانم را می سوزانند و اشک ها سرازیر میشوند ..
پیاز خُـرد میکنم اما این بار ،
وقتی خوشحال باشی ، وقتی امیدت ناامید نشده باشد ،
وقتی همانی شود که تو میخواستی ، وقتی کاری که انجام داده ای نتیجه داده باشد
وقتی جلوی ناامیدی دیگران ایستاده باشی ..
لعنتی ترین پیازهای دنیا هم اشک تو را در نمی آورند ..
لعنتی ترین پیازهای دنیا هم اشک تو را در نمی آورند ..
نظرات شما عزیزان: